در سن کمتر که بودیم در مدرسه، خانه و یا هر جای دیگر ولو برای باز کردن باب صحبت با ما، همه می پرسیدند " در آینده می خواهید چه کاره شوید؟ " من هم درست مثل بقیه آدم ها یک جواب د ر آستینم داشتم، یا می خواستم "اسکلت شناس" شوم، یا می خواستم پاسدار شوم و یا حتی طلبه! (شما هم اگر سال های 68 تا 71 تنها هم دمتان تلویزیون سياه و سفید 11 اینچ بود که دائما در آن شبکه یک پخش می شد، می خواستید امام خمینی شوید!). همان زمان ها بود که به ما یاد دادند، نظافتمان ایمان ماست، بهشت زیر پای مادران است و به ریسمان الهی چنگ بزنیم و متفرق نشویم .... شاید ده سال گذشت تا فهمیدم که چرا دامن مریم مقدس پاک بود!
وقتی که دانشگاه رفتم دقیقا همین بلا سرم آمد، انرژی و شور و شوق و افق باز آینده، همه و همه در دانشگاه سوخت و زغال شد و دودش هم رفت به آسمان! درست در زمانی که همه اسکلت شناس شدند، من تصمیم گرفتم که هیچکاره شوم. هیچکارگی که تنها حاصلش بحث های شبانه ی خوابگاهی و در نهایت مجله ی زغال بود! ایده ی من در شروع مجله ی زغال نشر لذت هایی بود که به دنبالشان می گشتم و شاید گاهی در اینترنت مطلبی در موردشان پیدا می کردم و صرفا برای اینکه دیگران را در این لذت شریک کنم مطالبم را در کنار مطالب دوستان عزیزم، بابک و مهدی (سلیمی) و هنر نمایی های مجتبی و سهیل قرار می دادم، تا اینکه دانشگاه تمام شد و من به تهران آمدم و دیدم که همه انگلیسی را بهتر از من بلدند!
به هر حال، آن چه که می بایست به دوستان گرامی یاداوری کنم این است که "زغال" نه هدف کسب اعتبار از مراجع رسمی را دارد و نه برای کسی اشتغال زایی می کند! این سایت با همان اهدافی که در زمان انتشار مکتوب را داشت دنبال خواهد کرد و مطمئنا مکان مناسبی برای جمع کردن رزومه ی رسمی نیست! و نیز از تمامی هنرمندان و صاحب نظران هیچ کاره ها دعوت می کنیم که در صورتی که مایل به همکاری بودند بلادرنگ با ما تماس بگیرند و مطمئن باشند که مطالب منتشره در این سایت مورد موافقت و تایید همه ی اعضا خواهد بود!
مستدام باشید
۳ نظر:
با تبریک
امیدوارم که افتخار همکاری به من بدهید.
http://neveshtare-man.blogfa.com
با بهترین آرزوها
باشد که با شهید " عماد مغنیه" مشهور- یا محشور نمی دانم - شوید .
نظرتون را خوندم، و خيلي خوب كرديد كه نوشتيد، من يك يادداشت اضافه كردم اگر دوست داريد بياييد و ببينيد.
روشن شدن زغال هم مبارك!
ارسال یک نظر