۱۳۸۵ اسفند ۱۲, شنبه

جنگ روانی دشمن فرضی
.
مدار های جدید 15 روز پیش رسیدند. در حقیقت سالهاست که مدار های جدید در همین روز ها به دستمان می رسند. مدار های جدید همراه با پیک مخصوص از روی زمین برای ما ارسال می شوند و ما بعد از اتصال پیک جدید به سفینه ( که خود دو الی سه روز طول می کشد) مدار ها را از پیک استخراج می کنیم . همین کار ده روز وقت می گیرد. و این سیزده روز واقعا به سختی می گذرد.
دو روز قبل از رسیدن مدارها، وقتی که سرهنگ از من درخواست کرد پوتین هایش را واکس بزنم، من مخالفت کردم. او هم با شدت عمل رفتار کرد. وقتی فهمید که به این راحتی ها زیر بار نمی روم، طبقه ی سوم را به مقصد نامعلومی ترک کرد. او تمام "اسم رمز" ها را با خود برد
دو روز گذشت و از او خبری نشد تا اینکه محموله ی مدار ها رسید. همه از روی غریزه عمل کردیم . مرحله ی اتصال پیک، مرحله ی باز شدن دریچه، مرحله ی تخلیه ی پیک، پر کردن پیک از زباله و نمونه های آزمایشگاه و سایر وسایل ، جدا شدن پیک و روانه کردن آن به سمت زمین. و این یعنی دوهفته کار بدون وقفه. در تمام طول این مدت حوادثی پیش آمد که شاید تا آخر تاریخ برای همه ی فضانوردان درس عبرت باشد
روز دوم اتصال پیک به سفینه، پیامی از طرف سرهنگ آمد که کودتای (!) مرا به زمین گزارش و از آنها تقاضای کمک کرده است. زمین هم به او در انجام عملیات قول مساعد داده است. البته انجام این عمل هیچ از جناب سرهنگ بعید نبود. او تمام "اسم رمز" ها را داشت و می توانست از هرکجای سفینه که بخواهد پیام خود را به زمین مخابره کند بدون اینکه من و دو نفر زیر دست دیگر، متوجه این اقدام او شویم
یک نفر از دو نفر باقی مانده، درست مثل من درجه ی ستوانی داشت. درجه ی آن نفر دیگر را نمیدانستم، گویا ماموریت او به دلایل امنیتی بود و به نحوی از ما دوری میکرد. گهگداری با سرهنگ هم صحبت میشد ولی هیچ گاه با ما صحبتی نداشت. من و آن ستوان دیگر به او " صورت" میگفتیم چرا که همیشه در حال صورت برداری بود. حتی هنگامی که با جناب سرهنگ صحبت میکرد
من برای اطلاع از صحت و سقم این اخطار سرهنگ، از زمین درخواست استعلام خبر را کردم. البته ممکن بود که اخطار جناب سرهنگ صرفا یک بلوف باشد ولی در نهایت فرقی نداشت. او به هر حال توانایی کنترل تمام اخبار را داشت. با اسم رمز هایی که داشت می توانست جلوی مخابره ی استعلام را بگیرد تا جوابی هم از روی زمین نیاید. آن وقت بود که ما هم قضیه را جدی تر بگیریم چرا که احتمالا ( در صورت واقعیت داشتن این پیغام سرهنگ و تا زمان رسیدن نیروی کمکی) ما بایکوت خبری می شدیم. واقعا شرایط سختی بود
به این نتیجه رسیدم که بهترین کار این است که من و آن ستوان دیگر سوار پیک شویم و با پیک به زمین برگردیم ولی اگر پیام سرهنگ بلوف باشد، ما روی زمین به دلیل ترک بی اجازه ی سفینه اعدام می شدیم. چاره ای نداشتیم جز اینکه صبر کنیم. تا اینکه مدار های جدید نصب شد
دیروز، وقتی داشتم مدار های جدید را امتحان می کردم، نشانه ها حاکی از نصب غلط یک سری از آنها بود. نمی خواستم در این زمان که معلوم نیست سرهنگ کجا رفته، بی کفایتی نشان دهم، پس همراه آن ستوان دیگر مدام طبقه عوض کردیم و دوباره همه ی مدار ها را چک کردیم. این کار چیزی در حدود 17 ساعت لازم داشت ولی هیچ کدام از مدار ها اشکالی نداشتند و قطعا مشکل به نحوی به نرم افزار مربوط بود. برای برنامه ریزی مجدد مدار ها به "اسم رمز" ها احتیاج داشتیم. همانجا بود که فهمیدم قضایا از چه قرار است . تقریبا کاری از دست ما بر نمی آمد جز اینکه من سرهنگ را پیدا کنم و پوتین هایش را واکس بزنم
بعد از 14 روز یک پیام از طرف زمین آمد. گزارشِ اختلال عمدی در مخابره ی پیام های بی دلیل، توسط آن ستوان دیگر.
پیام آن ها نشان می داد که ما تقریبا گیر افتاده بودیم. اسلحه، من را نشانه نگرفته بود، ولی عملا قصد تخریب من در میان بود. تا اینکه پیامی از طرف جناب سرهنگ و از مکان نامعلومی در سفینه آمد. جمله ی پیام دقیقا به این شرح بود "آن جا چه خبر است؟ حواستان جمع باشد، مسخره بازی در بیاورید، همینجا سرتان را می برم!" پیام سرهنگ بسیار جدی و از روی عصبانیت بود. مجبور شدیم جلسه تشکیل بدهیم. اعضای حاضر جلسه من بودم و آن ستوان دیگر و جناب "صورت". نتیجه ی جلسه معلوم بود. همگی حاشا می کردیم. "صورت" اظهار بی اطلاعی کرد و احتمال داد که اختلال توسط ماهواره های دشمن انجام شده. آن ستوان دیگر معتقد بود که کار سرهنگ نیست چرا که بی نظمی در سفینه موجب محاکمه ی سرهنگ بر روی زمین می شود و این به نفع او نیست. با این حساب من دیگر نمی توانستم اعتقادی داشته باشم
راهی نداشتیم جز اینکه برای سرهنگ پیام بفرستیم که ما را کمک کند. خودمان هم تا جایی که می توانستیم پیام های تکذیب را به زمین فرستادیم . تا امروز ظهر
امروز پیام پایان اختلالات، از زمین رسید. کاری نداشتیم جز اینکه خوشحال باشیم. هنوز هم منتظریم که سرهنگ قضیه ی پوتین را فراموش کند و به طبقه ی سوم بیاید

۱۰ نظر:

ناشناس گفت...

چقدر قشنگ بود. راستی تا یادم نرفته بگم : صورت اگر مشغول صورت برداری بود فقط به خاطر اتصال دوباره ی مدارها به هم و کشاندن سرهنگ به طبقه ی سوم بود.صورت منظور ندارد. صورت یک حادثه است. اتفاقات در صورت ثبت می شوند. برای همین است که می توان از صورت به سیرت رسید. صورت می داند که ستوان چقدر صورت تر از صورت است.ستوان بی غل و غش

ناشناس گفت...

اصخر همه را زير ذره بين دارد .
حتي ذره بين را .............

پدرام بالداری گفت...

ستوان ما هم مدارهایمان را پر کردیم و با شما سفری فضایی دور سفر فضایی ی شما انجام دادیم امیدوارم مدارت هیچوقت خالی نباشد
راستی اختلال در مخابرات ما هم ممکن است کار مدارهای دم عید باشد یا نرم افزاریست
؟

ناشناس گفت...

تحممل شما بسیار قابل تحسین است
اگه من بودم خودمو از سفینه پرت می کردم

ناشناس گفت...

خبرگزاري مستقل " دسته تبرنامه " به شما لينك داد
با دسته تبرنامه
تا دسته تبرنامه . . .

ناشناس گفت...

اعتراض به فيلم موهن ۳۰۰ :
http://www.iran-iran.ir/300.html
لطفاً بر علیه اش بنویسید و مخالفت خود را با امضاء طومار به گوش جهانیان برسانید.
با سپاس

ناشناس گفت...

شاپور فضانورد...امیدوارم این چیزایی که می گی ربطی به شوروی نداشته باشد که بدجوری مک کارتی می شوم!دمت گرم...

. گفت...

salam,,hanooz nakhoondam inja ro,,vali khosham oomad,,,man dar haale haazer to einakam.blogspot.com pot mizaram,,,mamnoon az linketoon,,,

soheil گفت...

هی شاپور وقتی بهت 2 سال پیش من باب دکمه قرمزه یه حرفایی زدم واسه همین روزا بود

ناشناس گفت...

دوست عزيز وبلاگ من فيلتر شده است مرا در آدرس جديد زير خواهيد يافت