اگر خواستید روی عکس کلیک کنید
سلف پرتره
به یاد دارم که شبی از شب های زمستان، به دوستم – معصومه ن زاده – گفتم : "منطقی نیست اگر، آدم عکسی از خود داشته باشد" البته یادم رفت که بگویم : "مگر اینکه عکاس، قصد تجربه ی سلف پرتره داشته باشد" که البته این شرط ظاهرا از جانب این دوست عزیز، پذیرفته شده بود! ... سر خط
من در جوابِ سوال معصومه که منطق من را در همان لحظه به چالش کشیده بود، صرفا یک دلیل آوردم!: "شاید دوستانم از من عکسهایی گرفته باشند که البته چند تایی از آنها دارم، ولی قاعدتا چون من خودم آنها را نگرفتم جزو آرشیو من محسوب نمی شوند" نیز من در ادامه ی اقناعِ او دلایلی از حق مالکیت آوردم که به نوعی شاید این دلایل باعث ریختن آبروی من و دوستان (به اصطلاح هنرمندم) به پیش خانم نجفقلی زاده می شد! (هیچ وقت حتی تصور هم نمی کردم که اینگونه –به شکل برژوازی– طرفدار کپی رایت باشم) ولی به هر حال منطق من حاوی دال (نشانه)هایی بود مدلول آن صرفا در نزد من معنی پیدا می کرد و احمقانه ترین حرکت ممکن آن است که من اینچنین منطقی را به عنوان حکم برطرف دوم این بحث اعمال کنم! به خاطر همین وقتی دوستم از اینکه فکر می کرد که کارش دزدی است و مشوش شد، من بر خودم "لعنتی" فرستادم که وجود مادر سالم هفت پشت آبا و اجدادی مرا مورد چالش قرار می داد! و من برای تمیز کردن این گندی که بر مانیتور دوستم زدم ( و هنوز هم امیدوارم که این حرف من از مانیتور فرا تر نرفته باشد) مجبور شدم تا اعتراف کنم و منبع تغزیه ی تمام خزعبلات (واژه ی دقیق را همان موقع گفتم ولی الان یادم نمی آید که آن شب بجای -خزعبلات- چه گفتم!) از راه رفتنِ بی دریغ من است و حقیقت تلخِ چرندیاتِ ناشی از راه رفتن بی اندازه را لو دادم. پس حالا باید همانند بدل باز لو رفته، نقشم را عوض می کردم! پس تئوری "انسان قائم به ذات را رو کردم" ... سر خط
باید اعتراف کنم که چند سالی بود که در باره ی جهان قائم به ذات "من" فکر می کردم و حتی این تفکر مرا به سمت انتشار برخی منطق نامه ها سوق می داد. در مقابل من همیشه کسانی بودند که مدعی می شدند، شیوه ی من منتهی به شعار "مرگ بر همه" است در صورتی که همین شیوه باید به "حق با همه است" منتهی شود . البته من می توانستم در همان بحث ها دلیل بیاورم که شما هم به دنبال "من" خود باشید و مرگتان را بر همه فرود بیاورید ولی این دوستان روشنفکر بنده، حتی در عالم مدرنی که برای خودشان ساخته اند به دنبال خیر و شر می گردند. خلاصه! من در این لحظه مجبور به تمام کردن بازی(پاورقی یک) شدم و نتایجی را که در این چند ماهه کسب کرده بودم ، رو کردم. .. سر خط
ماهیت روشن گری قرن معاصر بر مبنای احترام به شعور مردم دیگر شکل گرفته، در این میان روشنگران و (به اصطلاح) روشنفکران به مبارزه با استبداد و خشونت ناشی از آن برخاستند و در مقابل تئوری وحدت گرایی جهان، تئوریِ کثرت گرایی را مطرح کردند (حتی مسلمانان به رسم دیرینه ی خود، تئوریِ وحدت در کثرت را بیان کردند). غافل از اینکه کثرت گرایی نه تنها نمیتواند خواسته های جمعی را برآورده کند، بلکه با اخته کردن هویت فردی، ساختار زندگی فردی را از بین می برد و ساختار اجتماعیِ مبتنی بر نقطه نظرات مشترک (به مانند دشمن مشترک) شکل می دهد. من این شیوه را مرگ افیونی نام می برم..... سر خط
بلی! در نهایت داستان بالا من بنا به دلایل شخصی مجبور شدم ورق را برگردانم. و حتی خوشبختانه دیالوگ ما هم یک مثال را به ارمغان آورد که مربوط به کسی میشد که دلتنگ بود و خوابش می آمد و من هم مجبور شدم اعتراف کنم که مخالفت را دوست دارم..... پایان
-------
یک - همیشه سعی ما بر ادامه ی بازی است .دوستانم می گویند که بازیگر خوب کسی است که وقتی قواعد را کامل یاد گرفت آنها را به نحو احسن بکار گیرد ولی من معتقدم بازیگر خوب هر وقت بازی را کامل یادگرفت، باید رها کند. او باید بازی جدید را شروع کند.
۴ نظر:
و در بعضی روایات آمده است که بازیگر خوب آنست که در بازی ره تا نیمه برود و بعد باز گزدد . حال من احسن الروایات و اکبر الدلالات را می گویم . بازگیر برترین آنست که در آن دم که کارت برنده بدستش رسید ، در همان دم که بر تمامی حریفان مسجل شد که باخته اند ، در آن دم که همگان بر برتری او گمان بردند ، از سر میز قمار برخیزد و ره منزل خویش گیرد . (در حقیقت برینه به بازی ) هر آنکه توان آن یابد که برین طریق ببازد ( اینجا ایهام از بازی کردن و همچنینن باختن در ببازد نهفته است) ، هم اوست احسن القمارین واکبر بازیون
شاید هم بازیگر خوب کسی باشد که هر بازی را به رسمیت نشناسد و اگر هم شناخت در مورد رسمیت آن هیچگاه شک را کنار نگذارد و چیزی که برای من جالب است مساله ی مشغولیت خود است چیزی را به اسم خود به چیزهایی مشغول می کنیم هر بازیی صرفا مساله ی برد و باخت هم بر می گررد به نحوی نگرش انسان یا خود هر گاه که فکر می کنی که برنده ای ممکن است لحظه ی دیگر بفهمی که باخته ای من هر طور بازی کنیم در آن واحد هم می بریم و هم می بازیم تنها چیز مهم این وسط این است که این قضیه را فراموش نکنیم تا در میان مشغولیات متعدد خود جای خود را نگه دارد
-- و اینکه گاهی تمایل به اتمام بازی خود یک بازی ی جدید است هیچگاه فرا تر از این نخواهد رفت مهم کیفیات هم نیست همه ی عناصر بازی ها در سطوح موازی و لایه ای در هم تنیده و چین می خورند -
بابک جان اگر نگاه کنی می بینی دقیقا چون ما بازیگر نیستیم نمی توانیم یک نقش را دو بار بازی کنیم
اگر اینکار را هم انجام بدهیم چیز بسیار مهمی زیر دسته ی علامت سوال یک اتفاقی براش رخ می دهد اینکه ما کاری پس جز همین ازمان بر نمی آید و این به یه جای آدم فشار ناملوس خاصی وارد می کند.
میگم ها خیلی هحمقی بابک خان با این طرز تفکرت!!!!!
avaland keh in paeen hey az man mikhad in 5 ta harf ro vared konam bad ghabool nemikoneh. hala bebin vared kardam.:selqa
dovoman in aghaye anonymouse rast goftan amma man bahashoon movafegh nistam.
sevoman babak jan shoma bar tebghe gharizeh sobh ha bayad doosh begirid va otaghetoon ro jam konid.Hedayate takvini keh too ye shoma jaryan dare baes mishe keh inkar ro bokonid. yeh negah beh ayeneh bendaz? aya chizi mibini?
ارسال یک نظر