۱۳۸۵ آذر ۱۰, جمعه






گزارش اقلیت


صبح زود ، حتی زود تر از همیشه از خواب بیدارشدم و سریعا خودم را به اولین سازمان ثبت احوال رساندم. به متصدی گفتم که آمده ام تا ثبتش کنم، متصدی هم بدون معطلی من را به سمت دفتر رییس هدایت کرد. برخوردشان نسبتا دوستانه بود و خبر از لحظات خوشی می داد.... نمی توانستم خوشحالی خودم را پنهان کنم، پس ازشان خواستم تا سریعتر کارم را انجام دهند ولی آنها در کمال خونسردی من را تحویل مقامات قضایی دادند تا بعضی مسایل برایشان روشن شود. مقامات قضایی بر اتفاقات مختلفی که ایجاد خطر می کرد پافشاری می کردند. البته منهم در تمام طول مدت خونسردی خود را حفظ کرده بودم و بنا به دستور محافظان جلیقه ی نجات را تنم کردم.... سر خط
البته در ابتدا این روند بسیار عادی به نظر می رسید و حتی مقامات ارشد نسبت به این مساله ابراز علاقه کردند . ولی در بعضی از موارد مسائل پیچیده مانع از تسریع در کارم میشد. بالاخره بعد از مدتها انتظار، آنها نظرشان را اعلام کردند و حتی من نیز موافقت خودم را با آنها تایید کردم.... سر خط
چند مدتی باید بنا به دستور آنها تحت شدیدترین اقدامات امنیتی زندگی می کردم، حتی برای استفاده از دستشویی هم از من محافظت می شد. در آن زمان چند نفر با من به طور خصوصی صحبت کردند و البته من نیز در موقع مقتضی به آنها فهماندم که با حضور محافظان نمی توانم به سوالات آنها جواب بدهم و احتمال می دهم که برایشان گران تمام شود. حتی در همان زمان با چند روزنامه و مجله مصاحبه کردم و ازشان خواستم که تا اعلام نتایج گزارششان را چاپ نکنند.... سر خط
هم اکنون نیز من مدتهاست منتظر اعلام نتیجه ی نهایی هستم. احتمال دارد که دیگر موفق نشوم دوستانم را ببینم، به هر حال دلم میخواست که برایشان این وضعیت را توضیح بدهم و به این شکل غیبت خودم را توجیه کنم... پایان






۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام! فكر كنم دوستان متوجه شده اند