
اهمیت
صبح یکی از روزهایی که داشتم می رفتم سر کار، توی اتوبوس پسره رو دیدم! بهم گفت که با من میاد تا ببینه که آیا واقعا راست میگم یا نه .... من هم بهش گفتم که واقعا قضیه رو گذاشتم کنار و اگر خیلی دلش می خواد می تونه باهام بیاد، ولی باید بدونه که ممکنه ماتحتش یه جورایی بسوزه ! و اونهم گفت که زیاد به این چیزها اهمیت نمیده! من هم از اون به بعد اسمش رو گذاشتم اهمیت....نقطه
صبح یکی از روزهایی که داشتم می رفتم سر کار، توی اتوبوس پسره رو دیدم! بهم گفت که با من میاد تا ببینه که آیا واقعا راست میگم یا نه .... من هم بهش گفتم که واقعا قضیه رو گذاشتم کنار و اگر خیلی دلش می خواد می تونه باهام بیاد، ولی باید بدونه که ممکنه ماتحتش یه جورایی بسوزه ! و اونهم گفت که زیاد به این چیزها اهمیت نمیده! من هم از اون به بعد اسمش رو گذاشتم اهمیت....نقطه
******
دیشب یه سوسک سعی داشت آزارم بده و من سعی کردم بهش حالی کنم که من به این آزارا اهمیتی نمیدم. ولی چون یاد اهمیت افتادم، زدم لهش کردم. بعدش یهو زندانبان اومد .... یعنی اینکه میخواست نفهمم که منو می پاد، من فهمیدم ولی اهمیت ندادم، یعنی یابو آب دادم، بعد از چند لحظه، انگار که به صرافت افتاده باشه در رو باز کرد و گفت .... هواخوری ..... نقطه
موقع هواخوری سعی کردم به سربازه بگم که حاضرم هواخوری نداشته باشم ولی در عوض یک روز کمتر انفرادی برم. یارو بهم نگاه کرد و بعد خندید و گفت، به این حرفا اهمیتی نمیده، منم دوباره افتادم انفرادی.نقطه
فرداش یه نفر دیگرم آوردن انفرادی. بهم گفتن که جا نیست و بخاطر اینکه انفرادی من دو نفره میشه، دو هفته دیگه رو هم باید تو انفرادی بمونم. منم گفتم دیگه اهمیتی نداره. اوناهم لجشون گرفت و گفتن غذامو باید با اون بابا نصف کنم. نقطه
یه روز اون بابا که تو انفرادی بود گفتش که می خواد فرار کنه. اون گفت موقع هواخوری تعداد زندانیا خیلی زیاد میشه و اگر بتونم شلوغ کنم، اون میتونه فرار کنه. منم گفتم که به این حرفا اهمیتی نمیدم.بعدش طرف جا خورد و شاکی شد ویه مشت کوبوند تو دهنم، دندونام خورد شد، تازه سرم هم به گوشه تخت خورد و ترک برداشت. همون موقع، انگار که سربازا منتظر دعوا بودن ریختن تو انفرادی، من رو بردن بیمارستان، تا سرم رو بخیه بزنن...... توی بیمارستان نصف شب گرسنم شد. فکر کردم برم از بوفه بیمارستان چیزی بخرم. از اتاق که بیرون امدم، یه سرباز اومد طرفم و بهم اخطار داد که باید برگردم توی اتاقم، منم بهش گفتم که گرسنه ام، اونهم گفت که به این حرفها اهمیت نمیده. منم خوابوندم توی فکش،بعدش هم از ترس پا گذاشتم به فرار.بیرون بیمارستان تاکسی گرفتم و گفتم من رو از اینجا ببر. نقطه
وقتی رسیدم تازه تعمیرگاه باز شده بود، منم رفتم سر کار. به پلیسام گفتم که گورشون رو از اینجا گم کنن وگرنه به رییس تعمیرگاه میگم که پشت دیوار تعمیرگاه شاشیدن . البته رییسم گفته بود که به پلیسا اهمیتی نمیده. نقطه
موقع هواخوری سعی کردم به سربازه بگم که حاضرم هواخوری نداشته باشم ولی در عوض یک روز کمتر انفرادی برم. یارو بهم نگاه کرد و بعد خندید و گفت، به این حرفا اهمیتی نمیده، منم دوباره افتادم انفرادی.نقطه
فرداش یه نفر دیگرم آوردن انفرادی. بهم گفتن که جا نیست و بخاطر اینکه انفرادی من دو نفره میشه، دو هفته دیگه رو هم باید تو انفرادی بمونم. منم گفتم دیگه اهمیتی نداره. اوناهم لجشون گرفت و گفتن غذامو باید با اون بابا نصف کنم. نقطه
یه روز اون بابا که تو انفرادی بود گفتش که می خواد فرار کنه. اون گفت موقع هواخوری تعداد زندانیا خیلی زیاد میشه و اگر بتونم شلوغ کنم، اون میتونه فرار کنه. منم گفتم که به این حرفا اهمیتی نمیدم.بعدش طرف جا خورد و شاکی شد ویه مشت کوبوند تو دهنم، دندونام خورد شد، تازه سرم هم به گوشه تخت خورد و ترک برداشت. همون موقع، انگار که سربازا منتظر دعوا بودن ریختن تو انفرادی، من رو بردن بیمارستان، تا سرم رو بخیه بزنن...... توی بیمارستان نصف شب گرسنم شد. فکر کردم برم از بوفه بیمارستان چیزی بخرم. از اتاق که بیرون امدم، یه سرباز اومد طرفم و بهم اخطار داد که باید برگردم توی اتاقم، منم بهش گفتم که گرسنه ام، اونهم گفت که به این حرفها اهمیت نمیده. منم خوابوندم توی فکش،بعدش هم از ترس پا گذاشتم به فرار.بیرون بیمارستان تاکسی گرفتم و گفتم من رو از اینجا ببر. نقطه
وقتی رسیدم تازه تعمیرگاه باز شده بود، منم رفتم سر کار. به پلیسام گفتم که گورشون رو از اینجا گم کنن وگرنه به رییس تعمیرگاه میگم که پشت دیوار تعمیرگاه شاشیدن . البته رییسم گفته بود که به پلیسا اهمیتی نمیده. نقطه
۳ نظر:
midooni shahsiah,,, garche chan vaghtie behet migam shahsiah vali in dalil nemishe keh to avaz shode bashi,,, ino bet nemigam keh fel koni chon noghte akhare khattat mizari aziat misham ya inkeh osoolan az adamaei keh savare otooboos nemishan khosham miad,,, na vali mikham ino bedooni keh 40% addama haddeaghal ye bar too zendegishoon alkole 50% masraf kardan va haddeAghal 60% oonha sagmast shodan va 80% in akharia hatta balaa ham ovordan va mitoonam in akhario ba etminan begam keh kamtar az 2% in adama too dashshooei khoone khodeshoon bala ovordan,,, hatta baziashoon in moghehha gerye ham kardan,,, in goroohe akhari 1% jameiate nahaei bood... hala age be ina ahammiat nemidi man dige harfi bara goftan nadaram,,, rasti in axaram seyyed mehdi gerefte ;) noghte
علت هر پديده اي در خود پديده سكني گزيده است. اين تنها راه اثبات عدم وجود خالق مي باشد.
اگر معتقد به تئوري بالا باشيم در اينصورت علت گريه كردن آن يك در صد از جماعت سگ مست(آمار سهيل عزيز) را در خود گريه كردن خواهيم يافت. و نه چيزي حادث شده از بيرون كه توسط آن در صد از جماعت صورت گرفته باشد.پس اين اتفاق(گريه كردن) نمي تواند براي فرد سگ مست مهم تلقي شود." اهميتي ندارد"
ولي من پديده هاي مهمي در افراد مهم تري سراغ دارم كه علت آنهابيرون از خود قرار دارند.
مانند گوزهايي ( پديده ي مهم) كه از كون بابك سليمي زاده( افراد مهم تر) ساطع مي شوند. كه اگر آن را علت فرض كنيم معلولش در گوش يا دماغ (بر اساس شناختي كه از بوي آن دارم) ديگران قرار دارد. اين معلول علتي بيرون از خود و در كون پديده ايي ديگر دارد.
آنگاه = كون لق نيچه كه گفت خدا مرده است چرا كه خدا در شريانات خون كون بابك در جريانات است
سلام نميكنم
من همون راننده تاكسيه هستم
درسته كه خيلي بد اوردي ولي بايد كرايه منو ميدادي
البته من به اينكه مشتري پولمو بده يا نه اهميتي نميدم
منتها اگه پولم تا اول هفته ندي شكايت مي كنم به صندوق مهر رضا
ارسال یک نظر